English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (1391 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
impressure U اعمال نیرو بر روی چیزی فشار و زور درامری
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
advance U حرکت دادن چیزی به جلو
advances U حرکت دادن چیزی به جلو
advancing U حرکت دادن چیزی به جلو
carried U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to press the button U دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
modification U تغییر اعمال شده به چیزی
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to push for an answer [in reference to something] U برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
to tax someone [something] U بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
work off <idiom> U اجبار چیزی به حرکت
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
accosting U در امتداد چیزی حرکت کردن
accost U در امتداد چیزی حرکت کردن
accosted U در امتداد چیزی حرکت کردن
accosts U در امتداد چیزی حرکت کردن
drill press U متهای که با فشار دست یاماشین چیزی را حفر میکند مته فشاری
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
To bring pressure to bear . To exert pressure . U اعمال فشار کردن
string out <idiom> U کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers . U چیزی را از کف دادن
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
squeeze U [آبگیری از فرش با اعمال فشار]
put in U قرار دادن چیزی در
to smell [of] U بوی [چیزی] دادن
integrating U درشکم چیزی جا دادن
to book something U چیزی را سفارش دادن
to pass somebody something U به کسی چیزی دادن
to hand somebody something U به کسی چیزی دادن
integrates U درشکم چیزی جا دادن
to buoy something [up] U به کسی [چیزی] دل دادن
integrate U درشکم چیزی جا دادن
to lean against something U پشت دادن به چیزی
reimbursed U خرج چیزی را دادن
to put in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
reimbursing U خرج چیزی را دادن
to let something [British E] [Real Estate] U اجاره دادن چیزی
to plug in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
boosting U افزایش دادن چیزی
boosts U افزایش دادن چیزی
to let something on a lease U اجاره دادن چیزی
boosted U افزایش دادن چیزی
reimburses U خرج چیزی را دادن
hand in <idiom> U به کسی چیزی دادن
reimburse U خرج چیزی را دادن
to rent out something U اجاره دادن چیزی
prevent U توقف رخ دادن چیزی
prevented U توقف رخ دادن چیزی
to hire out something U اجاره دادن چیزی
preventing U توقف رخ دادن چیزی
prevents U توقف رخ دادن چیزی
boost U افزایش دادن چیزی
give away <idiom> U دادن چیزی به کسی
pushed U چیزی را زور دادن
to cut down [on] something U چیزی را کاهش دادن
to cut back [on] something U چیزی را کاهش دادن
to cut something U چیزی را کاهش دادن
pushes U چیزی را زور دادن
measure U توقف رخ دادن چیزی
locus in quo U جای رخ دادن چیزی
push U چیزی را زور دادن
to rent out something U کرایه دادن چیزی
to let something [British E] [Real Estate] U کرایه دادن چیزی
to hire out something U کرایه دادن چیزی
to let something on a lease U کرایه دادن چیزی
to press against any thing U بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
contains U قرار دادن چیزی در درون
transfuse U چیزی را نقل وانتقال دادن
hard on (someone/something) <idiom> U آزار دادن کسی یا چیزی
moves U تغییر دادن محل چیزی
redone U انجام دادن مجدد چیزی
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
movement U تغییر دادن محل چیزی
to get something to somebody U تحویل دادن چیزی به کسی
to drop something off [at someone's] U چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
to permit somebody something U به کسی اجازه چیزی را دادن
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
to jump at something [colloquial] U به چیزی واکنش نشان دادن
to weigh in [on something] U تذکر دادن [در مورد چیزی]
redo U انجام دادن مجدد چیزی
overglaze U روی چیزی را لعاب دادن
to fire up something U با تحریک چیزی را افزایش دادن
contained U قرار دادن چیزی در درون
embowel U در شکم چیزی قرار دادن
to equip something U چیزی را ساز و برگ دادن
redid U انجام دادن مجدد چیزی
contain U قرار دادن چیزی در درون
pitch in <idiom> U به چیزی پول یا کمک دادن
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
moved U تغییر دادن محل چیزی
epitomizing U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomised U صورت خارجی به چیزی دادن
setover U روی چیزی قرار دادن
to put something to the vote U درباره چیزی رای دادن
catch up with (someone or something) <idiom> U وقف دادن به کسی یا چیزی
to give somebody [something] a helping hand U به کسی [چیزی ] یک دست دادن
to cause the downfall of somebody [something] U کسی [چیزی] را شکست دادن
to p athing to a person U کسی را از چیزی بهره دادن
representations U عمل نشان دادن چیزی
epitomizes U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomized U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomising U صورت خارجی به چیزی دادن
representation U عمل نشان دادن چیزی
to discern someone [something] U تشخیص دادن کسی [چیزی]
to make out someone [something] U تشخیص دادن کسی [چیزی]
prevention U مانع رخ دادن چیزی شدن
to bring down somebody [something] U کسی [چیزی] را شکست دادن
to make amends for something U کفاره دادن برای چیزی
to atone for something U کفاره دادن برای چیزی
move U تغییر دادن محل چیزی
settle a score with someone <idiom> U عین چیزی را به کسی پس دادن
piezoelectric U ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] U اظهار نظر دادن در باره چیزی
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
have eyes only for <idiom> U همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
debunk U توخالی بودن چیزی را نشان دادن
ascription U عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
impacts U اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
impact U اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to tease a person for a thing U کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
positioned U قرار دادن چیزی در محل خاص
intruder U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
demonstrating U نشان دادن نحوه کار چیزی
position U قرار دادن چیزی در محل خاص
demonstrates U نشان دادن نحوه کار چیزی
Recent search history Forum search
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1strong
1To be capable of quoting
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com